جدول جو
جدول جو

معنی ابن گچ - جستجوی لغت در جدول جو

ابن گچ
(اِ نُ گَ)
ابوالقاسم یوسف احمد بن یوسف بن گچ گچی دینوری. یکی از ائمۀ فقهای شافعیه. او صحبت ابوالحسین القطان و مجلس ابوالقاسم عبدالعزیز دارکی را دریافته و ریاست علم و دنیا رابهم داشته است. به قصد انتفاع از علم و استفادت از جودت نظر وی مردم از آفاق بدینور گرد آمدند. او قضاء دینور داشت و کتب بسیار در فقه کرد و فقهاء دیگر از کتابهای او متمتع گردیده اند. ابوسعید سمعانی گوید: آنگاه که ابوعلی حسین بن شعیب سنجی از صحبت ابوحامد اسفراینی مقیم بغداد بازمی گشت بدینور درک خدمت ابن گچ کرد و چون مرتبت بلند او را در فضل و علم بدید گفت ایهاالاستاد چنان بینم که اسم ابوحامد را و علم تراست او بجواب گفت آری نام بغداد او را برداشت و نام دینور مرا فروگذاشت. ابن گچ را نعمت و رفاه وافر بود و عیاران دینور برمضان سال 405 ه. ق. وی را بکشتند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابن عم
تصویر ابن عم
پسر عمو، پسرعم، عموزادۀ مذکر، پسربرادر پدر
فرهنگ فارسی عمید
(اِ نُ بَی ی)
ناکس. خسیس. فرومایه از مردم، مادربخطا
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ ضِل ل /ضُل ل)
بی نام. (مهذب الاسماء).
- ضل بن ضل،گمنامی پسر0گمنامی، طاهر بن طامر، گمنامی پسر گمنامی. فرومایه و خسیس از مردم. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ ؟)
مسعود بغدادی. از مشاهیر اطبای اسلام. در خدمت مستعصم بالله آخرین خلیفۀ عباسی میزیست و پس از قتل خلیفه در خانه خویش انزوا جست و گویند تا گاه مرگ از خانه بیرون نشد
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ غُ)
یکی از ترکان غز:
نان و آش و شیر آن هر هفت بز
خورد آن بوقحط عوج ابن غز.
مولوی.
و رجوع به عوج بن عوق شود
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ عَم م)
پسرعمو. (محمود بن عمر ربنجنی). پسرعم. عموزاده. عم زاده. پسر نیای پدری. (مهذب الاسماء).
- ابن عم ّ کلاله، پسر نیای دور. (مهذب الاسماء).
- ابن عم ّ لح، پسر نیای نزدیک. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ لُب ب)
ابوسعید فرج بن قاسم بن احمد تغلبی اندلسی. از مشاهیر علما و شعرای آنجا. مولد او در 701 ه. ق. بغرناطه و وفات در 782. وی در مدرسه نصریه تدریس میکرد و او را فتاوی مشهوره است و پاره ای تصانیف و اشعاری لطیف دارد. و از اوست:
خذوا للهوی من قلبی الیوم ما ابقی
فما زال قلبی کله للهوی رقاً
دعواالقلب یصلی فی لظی الوجد ناره
فنار الهوی الکبری و قلبی هو الاشقی.
و این اقتباسی لطیف است از قرآن کریم.
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ قُ)
شاعری ادیب، ورسالۀ او که بصاحب سبا ابوحمیر نوشته مشهور است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ قُف ف)
ابوالفرج امین الدوله بن موفق الدین یعقوب بن اسحاق کرکی نصرانی. طبیب و فیلسوف. پدران اودر خدمت ملوک ایوبی شغل کتابت داشته اند. مولد ابن قف در کرک است، و در بعض نسخ عیون الانباء آخرین کس است که ابن ابی اصیبعه نام برده و از اینرو بعضی اشتباهاً او را تلمیذ ابن ابی اصیبعه گمان کرده اند. ابن قف در دمشق و دیگر شهرهای شام شغل طبابت میورزید. او راست: شرح کلیات قانون. الشافی فی الطب. شرح الفصول. مقاله فی حفظ الصحه. کتاب العمده فی صناعه الجراح. حواش علی ثالث القانون. شرح اشارات ابوعلی بن سینا. جامعالغرض فی حفظ الصحه و دفع المرض. المباحث المغربیه. مولد او به سال 630 ه. ق. و وفات در 685 بوده است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ هََ ی ی)
و هی بن بی. فرومایه و ناکس از مردم. خسیس از ناس. بی سروپا. بی پدرومادر. و ظاهراً بیت منوچهری که اکنون لایقرء است اصلش این است:
آن جایگاه کانجمن سرکشان بود
تو بوعلاء و این دگران هی ابن بی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(بَ)
اسپغول باشد که بعربی بذرقطونا گویند. (برهان) (غیاث) (ناظم الاطباء) (الفاظ الادویه). و رجوع به اسپغول و اسبغول و اسفرزه شود
لغت نامه دهخدا
اتراقگاه شبانه ی دامها در حین کوچ
فرهنگ گویش مازندرانی
آن بار، آن مرتبه
فرهنگ گویش مازندرانی